|
پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : terme...
خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله ای عظیم انداخته و بر سر هر چاله نگهبانانی گُرز به دست گمارده بودند اِلا چاله ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده، نگهبان نگمارده اند؟» گفت:میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاه ایم یا چاله! خواستم بپرسم: اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند؟ نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خودمان بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به ته چاله باز گردانیم! نظرات شما عزیزان:
|