وقتـــی مــــــرا " شمــــا " خطابــ میکنی!

یا "خانم"

منــــی که تـا دیــــروز عـــــــــــزیز دلـتـــــــ بودم

درد دارد 

درد

سرد است اما 

سرما نمی خورم

تو نگران نباش

کلاهی که سرم گذاشتی

تا گردنم را پوشانده است

خدایـــــا!

گاهــــی نگاهــــی ، یـــــــادی

باورم نمیشود که دیگر مرا نمیبینی !

جــوجــــه اردک زشـــتـــت شــــدم ؟!

زندگی

کلاهت را به هوا بینداز

که من دیگر

جان بازی کردن ندارم.

تو بردی!

گاهی نگاهش که میکنی میبینی
دوستش داری، مهربان است و بی ریا...
در خیالت برای احساست به او، لباس عشق میدوزی!
اما هرجور که اندازه میگیری میبینی به قدوقواره اش نمیخورد
دلگیر میشوی، دوباره محاسبه میکنی
اما...
نه نمیشود، قدوقامت احساست به او، به پای عشق نمیرسد
دوباره اسیر تردید میشوی،
آرام آرام احساست را کنار میزنی،
و تنها میشوی...
با پیراهنی که هنوز اندازه "هیچکس" نیست...

زندگی بازی گرفتن دیگران نیست که روزی عاشقش باشی و روزی قاتلش . . .

بودن با بعضیا لیاقت نمی خواد ، اعصاب می خواد !